یادگار

ساخت وبلاگ
همه اش به این فک میکنم این روزها تمام میشوند یا نه ...انگار پایانی ندارن ...با اینکه اینهمه در این جهان بوده ام و رفتن روزها را دیده ام باز هم به رفتنشان امیدوار نیستم....کلا من ادم خیلی امیدوار و راحتگیری نیستم ... چقد سخت میگذرد این روزها ...من سر نخ زندگی ام را گم کرده ام ....کاش میشد از امروز بخواهم و بتوانم پیدا شوند و درست پیش روند.. دیشب بحث عیدی بود و مادر خود ج.ش من به شمارش مبلغ عیدی می پرداخت و سه بار هم بلند گفت سلی صد تومن ووو این شروع دعوا بود.... من هم گفتم کسی عیدی میده که بچه بار داشته باشه و خاله اسی هم تایید کرد من نمیدانم مادر من یعنی جز این چیزها به چه فکر میکند چرا اینقد نگران عیدی دادن است ...کاش همه دردهای دنیا مبلغ عیدی بود .....کاش میدانست محبت تنها با پول بوجود نمیاید...وقتی مریضی در بیمارستان باشد و رفتن به عیادتش در بیمارستان محبت می اورد و اینگه از شادی دیگران بی تاب نشوی محبت می اورد ، اینکه همه چیز را برای خودت تنها نخواهی نمحبت ایجاد میکند ،ووو اینهاست که محبت می اورد نه پول تنها یادگار ...ادامه مطلب
ما را در سایت یادگار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : moonnightso بازدید : 11 تاريخ : چهارشنبه 22 آذر 1396 ساعت: 15:10

پایان ترم

دیروز یا شایدم یک روز قبل از دیروز اولین باران سال را داشتیم و من از قشم نظاره گر این رحمت الهی بودیم و ابن ترم هم تمام شد

+ [ تاریخ ] پنجم بهمن ۱۳۹۵ [ ساعت ] 8:53[ نویسنده] mis me |


یادگار ...
ما را در سایت یادگار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : moonnightso بازدید : 16 تاريخ : چهارشنبه 22 آذر 1396 ساعت: 15:10

دیشب که کنسرت رضا صادقی تمام شد  با سلی بعد از خرید پیتزا و کیک تولد رفتیم خونه مای سیستر ... و یه جشن تولد ساده در حد خوردن پیتزا و کیک با فوت کردن شمع برپا کردیم به اتفاق دختر دایی های عزیزم....در ضمن هوای شهر هم خیلی سرد شده ، سرد ان روزهای کودکیمان

یادگار ...
ما را در سایت یادگار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : moonnightso بازدید : 11 تاريخ : چهارشنبه 22 آذر 1396 ساعت: 15:10

اولین بار در یک قرعه کشی برنده شدم نه تنها من که سلی هم ...دیشب در طی مراسمی که برگزار شد و خیییللللییی هم خوب بود  میز ما (هر سه نفر) برنده شدیم ...

یادگار ...
ما را در سایت یادگار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : moonnightso بازدید : 11 تاريخ : چهارشنبه 22 آذر 1396 ساعت: 15:10

بعد از اینکه آماده شدیم با سلی رفتیم همایش زنان موفق که خیلی هم راضی کننده بود..و از اونجایی که ما خیلی عاشق خوردنی هستیم رفتیم کافه که تعطیل بود (ساعت هفت و ربع باز می شد ) بجاش رفتیم کبابی  بعدش رفتیم کافه نازی هم زنگ زد که بیاین پیش من ما هم رفتیم شب هم سه تایی رفتیم باقلوا استانبول ...و هوا همچنان بارانی و زیبا بود ..

یادگار ...
ما را در سایت یادگار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : moonnightso بازدید : 12 تاريخ : چهارشنبه 22 آذر 1396 ساعت: 15:10

بهار

شانزده روز از بهار گذشته . امروز جلسه تودیع و معرفه مدیران ه ....ساعت دوازده هم باید برم سمت جزیره ....مث همیشه حس رفتن ندارم ...الان هم صدای فین فین کردن همکارم روی اعصابمه ...شاید روزی به این  عصبانیتم بخندم ...

+ [ تاریخ ] هفدهم فروردین ۱۳۹۶ [ ساعت ] 8:16[ نویسنده] mis me |


یادگار ...
ما را در سایت یادگار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : moonnightso بازدید : 12 تاريخ : چهارشنبه 22 آذر 1396 ساعت: 15:10

بهار به بهشتش رسیده است . 
یادگار ...
ما را در سایت یادگار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : moonnightso بازدید : 9 تاريخ : چهارشنبه 22 آذر 1396 ساعت: 15:10

دیروز اخرین امتحانم  رو دادم  و اخرین تندرو  این ترمم رو هم سوار شدم و برگشتم ...دریا هم مث همیشه زیبا و تماشایی ....الان دلم کلمپه میخوات حیف که این .... باقوانین مسخره ست رفتن به بیرون رو برامون سخت کرده .

یادگار ...
ما را در سایت یادگار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : moonnightso بازدید : 7 تاريخ : چهارشنبه 22 آذر 1396 ساعت: 15:10

صبح که شد پشیمون شدم و به بقیه پیام دادم بخوابیم هر وقت بیدار شدیم حرکت میکنیم ...نازی قبول کرد اما سلی گفت وای نه من بیدار شدم و تقریبا اماده ام... تا نیم ساعت دیگه میبینمتون  سریع اماده شدم  رفتم ...با سلی منتظر اخرین هم سفرمون بودیم و با خودمون میگفتیم حالا حالا ها نمیات ...حرفمون تموم نشده بود که یه نازی خوابالوده جلو مون ظاهر شد  و سفر دریایی شروع شد ....خیلی خوش گذشت این سفر نصف روزه ... کلی خندیدم و خرید های خوبی هم کردیم .سلی هم بعنوان مسئولمان انتخاب شد  گه این مسئولیتش هم کلی اسباب خندیدنمان شد ..    ساعت یازده و نیم هم رسیدیم خونه هامون... نفهمیدم چطور خوابم برد .... یادگار ...ادامه مطلب
ما را در سایت یادگار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : moonnightso بازدید : 9 تاريخ : چهارشنبه 22 آذر 1396 ساعت: 15:10

همه اش به این فک میکنم این روزها تمام میشوند یا نه ...انگار پایانی ندارن ...با اینکه اینهمه در این جهان بوده ام و رفتن روزها را دیده ام باز هم به رفتنشان امیدوار نیستم....کلا من ادم خیلی امیدوار و راحتگیری نیستم ... چقد سخت میگذرد این روزها ...من سر نخ زندگی ام را گم کرده ام ....کاش میشد از امروز بخواهم و بتوانم پیدا شوند و درست پیش روند.. دیشب بحث عیدی بود و مادر خود ج.ش من به شمارش مبلغ عیدی می پرداخت و سه بار هم بلند گفت سلی صد تومن ووو این شروع دعوا بود.... من هم گفتم کسی عیدی میده که بچه بار داشته باشه و خاله اسی هم تایید کرد من نمیدانم مادر من یعنی جز این چیزها به چه فکر میکند چرا اینقد یادگار ...ادامه مطلب
ما را در سایت یادگار دنبال می کنید

برچسب : روزهای,امتحان, نویسنده : moonnightso بازدید : 6 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 13:21